محل تبلیغات شما

حیران



یاتو|

خواب می‌بینم، یک شلوغی را خواب می‌بینم، وسطش ساره را که تم قرمز داره بغل کردم، با استاد عبدلی قراره جمعه برم مراسم اناردون کردن، با استاد دیماری که توی ترافیک عجیبیه تلفنی حرف زدم و حضوری اصرار داشتم کتاب فلان را برای مهسایی که خونشون هم‌مسیرمم نیست، بگیرم و در نهایت خواب با عجله بار بستم به سمت تهران. عادلانه است.


یاتو|

میگفت عتشق از لحظه‌ای باش که به یادش میاری، عاشق هر لحظه‌ی به یاد آوردنش باش، با خودت بگو آره اره میدونم به خاطر اون خواب که دیدم چقدر زیاد ما باید به هم مربوط باشیم، به خاطر فلان واژه‌ها چقدر طعم به یاد آوردنت دلپسنده و در کنارت بودن میتونه چه چیز عجیبی باشه و ازش تشکر کن و از یادش ببر. تشکر کن و خداحافظی کنی ازش و به همون نوری بسپرش که ازش اومده.


ياتو|

 

قبل از وارد شدن به اين متن بهتره بگم پيدا كردن جواب هر كدوم از اين سوالها، يك جواب شخصي داره كه به شخص خودتون برميگرده، سعيم را كردم منسجم حرف بزنم و حرفهاي مفيدي بزنم، اما بايد بگم اينها، تنها جوابهاي موجود نيست.

 

چطور بفهمیم رشته‌ای که میخوایم برای ارشد ادامه بدیم چیه؟ یا اصلاً کدوم رشته بیشتر به دردمون میخوره؟

 

این سوال، سوال سختیه! و نیاز به حوصله و زمان داره

اول از همه باید یک افق فکری از آینده‌ی پیشروتون داشته باشید! اینکه میخواید چکارها کنید؟ آیا اصلاً ارشد خوندن به دردی میخوره و میتونه بهم کمک کنه؟ یعنی مشخص میکنید این مهره‌ی ارشد خوندن با بودنش می‌تونه چکارها توی مسیرتون بکنه و چه فوایدی داشته باشه!

از طرفی علاقه‌ی شخصیتون خیلی مهمه! اگه حالا مطمئن شدید ارشد خوندن براتون فایده‌ای داره، بهتره به رشته فکر کنید!( كه لين يك چيز دو طرفه است، شايد اصلاٌ به خاطر رشته‌اي كه دوستش داريد به ارشد خوندن فكر كنيد!) آیا رشته‌ی کارشناسیتون راضی هستید و میخواید همون را ادامه بدید؟(اول از همه سعی کنید زیرشاخه‌ی رشته‌ی ارشدتون با رشته‌ی کارشناسیتون متفاوت باشه! اینجوری کمک میکنه شما دو قابلیت را همزمان داشته باشید! مثلاٌ اگه كارشناسيتون را مهندسي معماري خونديد، ارشدتون را معماري-معماري نخونيد، مثلاً معماري و انرژي بخونيد.(اگه تو تصميم‌گيري اصراري به همون گرايشي كه شبيه كارشناسيتونه نداريد) ) یا مثلاً از رشته‌ی کارشناسیم راضیم اما می‌خوام فلان رشته که مکمل رشته‌ی کارشناسیم هست بخونم! یا اصلاً فهمیدم به رشته‌ی دیگه‌ای بیشتر علاقه دارم و میخوام از طریق دانشگاه و ارشد وارد اون زمینه بشم! یا اصلاً مدرک این رشته‌ی کارشناسیم را به خاطر حرف مردم و خانواده‌ام گرفتم و کلاً میخوام تغییر گرایش بدم!(اینجا بهتره برای این مورد یک پرانتز باز کنم! اینکه بخواید کلاً تغییر گرایش قابل توجهی بدید که خیلی بی‌ربط به رشته‌تون هست، یا بهتره بگم حتی فقط تغییر گرایش بدید، بهتره مطمئن بشید ارشد خوندن براتون گزینه‌ی مناسبیه! که ممکنه حتی با گزینه‌ی کنکور کارشناسی دادن برای خودتون روبه‌رو بشید که نیاز به بررسی داره! و هم از طرفی به خودتون بستگی داره چون کنکورها متفاوته، و طول دوره کارشناسی و ارشد هم متفاوته و .، و از طرفی هم بهتره با اساتید خفن اون رشته،یا بچه‌های ارشد و کارشناسی اون رشته که موفقند و توی دانشگاه‌های سطح بالا درس میخونند م کنید.) 

این بخشی از جواب بود، اما بخشیش هم برمیگیرده به اینکه اصلاً چطور متوجه بشیم کدوم رشته به علایق یا به هدفهامون نزدیکتره؟ اصلاً از کجا با بعضی از رشته‌ها که هیچ اطلاعاتی ازش نداریم و کسی را هم توی اون زمینه از نزدیک نمیشناسیم آشنا بشیم؟

با مدتي وقت گذاشتن و تحقيق ميتونيد متوجه بشيد، مثلاٌ چند تا كتاب در مورد اون رشته بخونيد كه در سطح ساده‌اي در مورد اون رشته ميگند، سرچ انگليسي كنيد(و مطمين باشيد به سطح انگليسي بالايي نياز نداره اين كار)، بريد توي دانشگاه‌ها و سركلاس اون رشته‌ها حاضر بشيد، بچه‌ها و كلاسهاشون را ببينيد و با اونها يا استادها حرف بزنيد، سعي كنيد متوجه بشيد فرق رشته‌اي كه ميخوايد واردش بشيد با بقيه‌ي رشته‌هاي نزديكش چيه، تا بهترين انتخاب را در مورد خودتون بكنيد.

 

 

میخوام کنکور ارشد هنر بدم چکار کنم؟

 

اول از همه گرایشی که میخواید شرکت کنید را انتخاب کنید، اگه هنوز بین چند رشته شک دارید یا اصلاً نمیدونید میخواید چکار کنید نیاز به وقت  گذاشتن داره ، من خودم میدونستم نمیخوام معماری بدم، از طرفی از سال دوم یا سوم به بعد خودم را در حالی یافتم که به دیدن تصویرسازی‌های مختلف توی پینترست مشغولم و آخر شب این داستان سرچ و دیدن و برانگیخته شدن کنجکاویم جایزه‌ای بود که برای یک روز پُر کار به خودم میدادم. اوایل سعی کردم چند کتاب ساده در این رابطه بخونم که توی نمایشگاه پیدا کردم، یا سرچ انگلیسی کنم یا از چند دانشجوی خفن اون رشته يا چند تا استاد بپرسم تا اصلاً متوجه بشم فرق تصویرسازی و گرافیک و نفاشی و انیمیشن چیه، بعدتر که جلوتر رفتم و مغزم در حال جمع‌آوری اطلاعات بود بین دو انتخاب تصویرسازی و انیمیشن در گردش بودم و در نهایت فکر کنم به جای عقلم با قلبم انتخاب کردم، چیزی که حس کردم بین این دو روحم بیشتر بهش گرایش داره را انتخاب کنم که هنوز هم کاملاً مطمئن نیستم کار درستی کردم یا نه!  اما تا حد زيادي مطمين شدم كه تصميمم چيه و افق فكريم براي آينده‌ام چيه و مهره‌ي ارشد خوندنم را كجاي نقشه‌ام ميخوام قرار بدم.

 

حالا که رشته‌ام را انتخاب کردم چطور منابعم را انتخاب کنم؟

یافتن منابع هم يكم زمان‌بره، اول از همه به نظرم به چند نفر از دانشجویان اون رشته که توی دانشگاه‌های سطح بالا درس میخونند پیام بدید، یا حتی بهتره برید تهران و حضوری با بچه‌ها حرف بزنید و کارگاه و کلاسهاشون را ببینید، این نه تنها به باز شدن دیدنتون کمک میکنه، بلکه کمکتون میکنه اطلاعاتتون را سریعتر جمع کنید، و حالا وقتی از ۵ نفر پرسیدید، می‌بینید یکسری منابع داره تکرار میشه یا اسم یک آموزشگاه را چند بار می‌شنوید که بهتره تمامشون را یادداشت کنید.

حالا که تمام اینا را جمع‌آوری کردید، باید زرنگ باشید و دچار خودباختگی نشید و خودتون را به دست یک مشت آزمون و آموزشگاه نسپارید. 

مثلاً در مورد من اتفاقی که افتاد این بود که زبانم را از دوره کارشناسی زير نظر يكي از استادام میخوندم، نه برای کنکور که برای خودم، برای تصویرسازی جدا از یکسری کتاب، آموزشگاه مکعب بهم معرفی شد، که من کتابهای نقد هنریش را کاملاً کنار گذاشتم چون اصلاً باهاش ارتباط برقرار نکردم، از طرفی یک مدت از زمانم برای تستهای تالیفیش گذاشتم که اگه برگردم اینکار را نمیکنم و اگه زمان داشته باشم فقط تست تالیفی‌های خود جناب عاشوری را میزنم و نه بقیه‌ی اساتید را، از طرفی من چون رشته‌ی کارشناسیم معماری بود، بخشی از سوالات کنکور را با توجه به کتابها و جزوه‌های تاریخ استادمون توی دوره‌ی کارشناسی جواب دادم، پس انتظار نداشته باشید فقط با خونده‌های دوره‌ی کنکورتون به سوالها بتونید جواب بدید و از طرف دیگه من سوالهای کنکورمون برای ده سال را گرفتم و جوابهای تشریحیش را کامل خوندم که به نظرم خیلی مفید بود و کار دیگه‌ای که به پیشنهاد استاد كارشناسيم کردم این بود که پنج سال کنکور‌های ارشدی که توشون سوالهای مرتبط با رشته‌ام زیاد بود را گرفتم و چند بار زدم( که اگه زودتر این راه را پیدا کرده بودم حتماً ۱۰ سال کنکورش را میگرفتم) که برای قوی شدن ماهیچه‌ی کنکوریتون هیچی بهتر از خود کنکور نیست. و يك چيز جالب بگم من چندين سوال تاريخ معماري را با توجه به درسهايي تاريخ معماري كه توي 4 سال استاد كارشناسيم بهمون درس داده بود زدم! با اينكه توي منابعم راجع بهش نخونده بودم.

 

حالا که منابعم را انتخاب کردم، چکار کنم؟

منابعتون را با اطمینان انتخاب کنید و بهش وفادار باشید( مگر اینکه جایی بفهمید واقعاً اشتباه کردید، مثلاً من تست تالیفی زیادی زدم که بعد با سوالهای کنکور مرتبط جایگزینش کردم) پریدن از این منبع به منبع دیگه وحشتناک خطرناکه، که این کار وقت زیادی از خود من گرفت.

یک برنامه‌ی بلند مدت بنویسید و در ادامه‌اش برنامه‌ی بلند مدتتون را توی برنامه‌های کوتاه مدتتون پخش کنید ،

 با توجه به فعالیت روزانه‌تون  و زمانی که دارید( چون ممکنه محصل یا شاغل باشید، حتی اگه بیکار هم باشید نمی‌تونید با ساعت مطالعه‌ی بالا شروع کنید چون نمیتونید بهش وفادار باشید.) ساعت مطالعه‌تون را مشخص کنید، ممکنه از روزی ۵ ساعت شروع کنید، باید ۵ ساعتتون مفید باشه و در ادامه ساعتتون به مرور افزایش پیدا کنه.

.

پيشنهاد اولم: توي اين پروسه به دو تا چيز خيلي توجه كنيد! مرور و تست معتبر! مرور توی این پروسه خیلی فاکتور مهمیه! چون موقع زدن تست خیلی سوالها  براتون آشناست اما درون مغزتون جا نیفتاده! و از طرف دیگه تست کمک میکنه اطلاعات توی ذهنتون جا به جا بشه و شما فقط جملاتی از کتاب را حفظ نباشید و این اطلاعات از زاویه‌های مختلف مورد پرسش قرار بگیره.

 

پيشنهاد دومم: اگه وقت هيچ‌چيز را نداريد، با زبان شروع كنيد! روزانه چند تا لغت انگليسي خوندن و مرور كردنشون خيلي ميتونه شما را جلو بندازه!

 

پيشنهاد سومم: هيچ درسي را حذف نكنيد، چون هيچ‌وقت معلوم نيست از كجا تست مياد، يك سال براي ما 6 تا سوال اساطير اومد، يك سال هم هيچي! به نظرم برنده اونيه كه انرژيش را تقسيم كنه!

 

پيشنهاد چهارمم: اگه رشته‌تون جزء شناورها نيست، حتماٌ يك رشته‌ي شناور نزديك به رشته‌تون را هم ثبت‌نام كنيد. اتفاقي كه مي‌افته سوالها تكراري نيست، اما به عنوان مثال من رشته‌ي تصويرسازي را شركت كردم، اما از طرفي پژوهش هنر كه يك رشته‌ي شناور بود را هم ثبت‌نام كردم، روز كنكور پژوهش متوجه شدم چقدر ساختار سوالهاي زبان نسبت به ده سال گذشته عوض شده، وسط آزمون هنگ كردم، بعدش كلي گريه كردم(!) چون خيلي زبان برام اهميت داشت! حتي يكي از حرف رابطهايي كه توي ريدينگها تكرار شده بود و در رابطه‌اش سوال اومده بود را يادداشت كردم. بعد آزمون معناي اون حرف ربط را پيدا كردم، و مدام فكر كردم چكار كنم كه بتونم بر عليه اين ساختار سخت به پا خيزم! و بعد از تحليلهام با نتايجي كه به دست اوردم آزمون اصليم را شركت كردم، سوال تكراري‌اي وجود نداشت، اما ساختار سوالهاي زبان همون شكلي بود، حرف ربط تكرار شده بود تو ريدينگ آزمون اصليم كه حالا با دونستن معنيش راحت‌تر متن ريدينگ را متوجه شدم و مهم‌ترين دست‌آورد اين حركت اين بود كه به شدت آروم بودم!

پيشنهاد پنجمم: كنكور دادن علاوه بر دانش، به مهارت نياز داره! كه اين ماهيچه نياز به تقويت شدن داره! اول اينكه هرگز غلط نزنيد! با تحليل آزمونهاتون متوجه ميشيد چرا غلط ميزنيد! من چندين آزمون را براي خودم تحليلي نوشتاري كردم كه مثلاٌ چرا سوال يك را غلط زدي؟ و يك جواب بلند بالا در جواب خودم مينوشتم، يا چرا فلان تستي كه شك داشتي را درست زدي يا غلط زدي؟ بعد از تكرار اين روند متوجه ميشيد كه چكار كنم كه غلط نزنم! چكار كنم درست بزنم؟ چكار كنم شك‌دار نزنم؟ يا اگه شك‌دار درست هم بين زدنهاتون هست، چطور اونها را پيدا كنيد!

 

پيشنهاد ششمم: خودتون را شرطي نكنيد! از قبول شده‌ها نپرسيد چند درصد زدند! و اتفاقي كه مي‌افته اينه مثلاٌ من ميگم زبان 60 درصد زدم! با خودتون ميگيد خب اين تعداد بايد سوال منم "حتماٌ" بزنم! سر كنكورتون، زبان انقدر سخته كه به زور دو تا سوال ميزنيد! استرس ميگيريد و اختيار از كف داده و هرچي شك‌دار ميزنيد! كه نه تنها دو تا صحيح‌تون ميپره! بلكه رتبه‌تون به شدت جا به ‌جا ميشه! مثلاٌ وقتي شما شروع ميكنيد به زدن سوالها، تا سوال ششم مثلاٌ طاقت مياريد بلد نيستيد يا شك داريد و نزنيد، از يك جايي ميگيد اوه ده تا سوال گذشت من هنوز هيچي نزدم و شروع ميكنيد هرچي شك‌دار هست ميزنيد! و اتفاقي كه ميافته شما و بقيه انقدر منفي زديد كه كسي كه همون دو تا درست زده‌اش را حفظ ميكنه، پادشاه ميشه!  

پيشنهاد هفتمم: جهت حفظ روحيه‌تون و اگه به گروه خونيتون ميخونيد، با چند نفر كه واقعاٌ قصد دارند قبول بسند كتاب بخونيد! اين حس گروه حس جالبيه كه مقاومت و سرسختيتون را ميبره بالا! اما تاكيد ميكنم با كساني كه واقعاٌ اهل درس خوندن هستند و تاكيد ميكنم اگه اين كار بازدهيتون را ميبره بالا!

 

من كنكور عملي دارم، چكار كنم؟

اول از همه اگه رشته‌تون مثل من بي‌ربطه سعي كنيد توي شهرتون يكسري كلاس را بگذرونيد!( اين كمك ميكنه تا حدي مغز و وجودتون وارد اون رشته بشه و اين خيلي پراهميته از نظر من.) مثلاٌ من دقيقاٌ آخرين روز شهريور دفاع پايان‌نامه‌ام بود! تا اومدم خودم را جمع وُ جور كنم اخرهاي مهر شد! شروع كردم به درس خوندن و از طرفي كلاسهاي طراحي و تصويرسازي استاد عمادي را رفتم. تا بهمن ادامه دادم و متوقفش كردم!( ممكنه شما مديرتتون بهتر از من باشه و بتونيد كلاسهاي عمليتون را ادامه بديد.) بعد كنكور عمليم به خاطر پيشنهاد بقيه و اينكه فكر ميكردم همه‌ي خوبان در اين زمينه تنها در تهرانند اومدم تهران، يك جلسه كلاس را شركت كردم و ديدم اوه! اصلاٌ نميتونم با استاد ارتباط برقرار كنم! برگشتم اصفهان و كلاس رفتم . ارتباط با استاد خيلي مهمه! براي شخصي مثل من بيشتر از دستم، عقلم بايد همراه ميشد! نميفهميدم چطور بايد با موضوع كنكور رو به رو بشم كه اينو از استاد عمادي ياد گرفتم. مي‌بينيد؟ هيچ‌چيز محض و درستي وجود نداره، توي كلاس موقع دادن موضوع دو ساعت طول ميكشيد تا مغزم از زير بار استرس پاسخم را بده! چند روز آخر گريه‌ام گرفت. خودم را آماده كردم سر كنكور وقتي همه دارند اجرا ميكنند، من اتود كارم را تموم كردم! اما سر كنكور مغزم عجيب با موضوع عجين شد و توي نيم ساعت اتود زدم و وقت كم نياوردم! بعد كنكورم نميدونتم خوب دادم يا نه! فقط خوشحال بودم از دو بابت: با آرامش كامل كنكور دادم و وقت كم نياوردم و نيشتم به حقيقت تا بناگوشم باز بود.

 

پيشنهاد اولم: هيچوقت خودتون را به خاطر بد بودن رتبه‌ي تيوريتون نبازيد. اين خيلي بده كه شما تا اينجاي مسير را اومديد اما حالا با يك عدد از صحنه خارج بشيد! خيلي مثال هست از رتبه‌هاي خفن كه با عمليشون گند زدند و خيلي مثال هم از رتبه‌هاي بالاتر از هزار كه دارند تهران درس ميخونند!


یاتو|

مثل عبور کردن از بین سایه‌ها توی یک روز سرما، بعد از گذشتن از هزار تا ساختمون قد وُ نیم قد، از لای یک کوچه‌ی باریک یک ردِ آفتاب می‌افته روت، مسیر برگشت برای من همیشه اینجوری بوده، یک رد نور که هرازگاهی بیافته روت تا بدونی داری برمیگردی، اما نمیدونی تا چقدر میتونی برگردی!


یاتو|

گالری مانترا (واقع در مجتمع مدرن الهیه) مجموعه‌ای از کارهای تصویرسازی‌ای که براساس پنج داستان کوتاه معاصر ایرانی شکل گرفته را به نمایش میذاره. 

شنبه تا سه‌شنبه از ساعت 11 تا 21. (افتتاحیه جمعه بود.)

امیدوارم از کارهامون لذت ببرید.


بین مسیر هوا مه‌آلود بود، مرد دورِ روبه‌رو را نمی‌فهمیدی جنه یا آدمه. تا دوردست‌ها هیچکس‌ نبود. نگاهم افتاد اونور اتوبان، درخت‌هایی که شبیه قبرستون توی مه فرو رفته بودند. سرد بود؟ خیلی سرد بود. روی همه‌چیز یک هاله شبنم نشسته بود. نگاهم رفت سمت درخت‌ها، سمت‌ زمین‌های بایر جلوشون، از ذهنم گذشت وِردی بخونم و از روی خیابون و ماشین‌ها رد بشم. یک نقطه‌ی آبی بشم و لابه‌لای درخت‌های مه‌آلود غیب بشم. دینگ! توی مسیر برگشت اما فهمیدم پشت درختا، شهره.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آوای فرشتگان