یاتو|
خواب میبینم، یک شلوغی را خواب میبینم، وسطش ساره را که تم قرمز داره بغل کردم، با استاد عبدلی قراره جمعه برم مراسم اناردون کردن، با استاد دیماری که توی ترافیک عجیبیه تلفنی حرف زدم و حضوری اصرار داشتم کتاب فلان را برای مهسایی که خونشون هممسیرمم نیست، بگیرم و در نهایت خواب با عجله بار بستم به سمت تهران. عادلانه است.
از داستانهای خط ملایر - تهران
تهران ,خواب ,استاد ,میبینم، ,مهسایی ,خونشون ,با استاد ,خونشون هممسیرمم ,که خونشون ,مهسایی که ,هممسیرمم نیست،
درباره این سایت