محل تبلیغات شما
بین مسیر هوا مه‌آلود بود، مرد دورِ روبه‌رو را نمی‌فهمیدی جنه یا آدمه. تا دوردست‌ها هیچکس‌ نبود. نگاهم افتاد اونور اتوبان، درخت‌هایی که شبیه قبرستون توی مه فرو رفته بودند. سرد بود؟ خیلی سرد بود. روی همه‌چیز یک هاله شبنم نشسته بود. نگاهم رفت سمت درخت‌ها، سمت‌ زمین‌های بایر جلوشون، از ذهنم گذشت وِردی بخونم و از روی خیابون و ماشین‌ها رد بشم. یک نقطه‌ی آبی بشم و لابه‌لای درخت‌های مه‌آلود غیب بشم. دینگ! توی مسیر برگشت اما فهمیدم پشت درختا، شهره.

از داستان‌های خط ملایر - تهران

در باب از یاد بردن به یاد امده‌ها

اندر احوالات كنكور ارشد هنر

بشم ,سرد ,توی ,روی ,مسیر ,نقطه‌ی ,خیابون و ,روی خیابون ,از روی ,و از ,و ماشین‌ها

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها